خاطه زایمان
بالاخره روز دکترت فرا رسید و من بدون هیچ دردی با مامان جون فضیله راهی بیمارستان شدیم . طبق معمول فکر می کردم میرم چکاپ و وسیله با خودم بر نداشتم بعد که رفتم و نوبتم به خانم دکتر سونو را نشون دادم گفتش اب کیسه ابت خیلی کم شده ودیگه نمی تونم بیشتر از این نگه داریم بچه رو و باید بری زایمان من که اصلا امادگی نداشتم ناگهان یه حس ترس تو وجودم افتاد و گفتم اخه من امادگی ندارم خانم دکترم گفت سریع برو کارای زایمان بکن تا من مریضام و ویزیت می کنم میام بالا سرت . اعصابم خیلی خورد شده بود و هی می رفتم و میومدم به دکترم میگفتم حالا نمیشه یه هفته دیگه بیام اونم میگفت دختر مگه بچه ات و نمیخوای باید بری سریع بستری شی تا این و گفت فهمیدم قضیه جدی با مامان رف...
نویسنده :
کوثر
10:21